منو
ببخش عزیز من اگه می گم باهام نموندستای
خالیمو ببین آخر قصه رو بخونترانه ای رو که برات گفته بودم فروختمش
با
پول اون نخ خریدم زخم دلم رو بستمشهمسفر
شعر و جنون عاشق ترین عالممتو
عشقتو ازمن بگیر من واسه تو خیلی کممبین
من و تو فاصله است یک در سرد آهنیمن
که کلیدی ندارم تو واسه چی در می زنیاین
در سرد لعنتی شاید که نخواد وا بشهقلبتو
بردار و برو قطار داره سوت می کشههمسفر
شعر و جنون عاشق ترین عالممتو
عشقتو از من بگیر من واسه تو خیلی کمممن واسه تو خیلی کممنوشته شده توسط فرهاد در شنبه بیست و ششم اسفند
1385 ساعت 9:39 | لینک ثابت | یک نظر
جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه
زیر دیوار بلندی یک نفر جون میکنه
کی می دونه تو دل تاریکه شب چی می گذره
پای برده های شب حصیر زنجیره غمه
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
من اسیرسایه های شب شدم
شب اسیر تور سرده اسمون
پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهرجنون
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
چراغ ستاره ی من رو به خاموشی می ره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره
تاریکی باپنجه های سدش از راه می رسه
توی خاک سرده قلبم بذر کینه می کاره
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودش واین ورو اون ور می زنه
تورگهای خسته ی سرده تنم
ترس مردن داره پر پر می زنه
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده