*عشق فرا تر از باورها *( دوستت دارم )*

کپی برداری از ابزار و نوشته وب با ذکر نام نویسنده و منبع استخراج مانعی ندارد

*عشق فرا تر از باورها *( دوستت دارم )*

کپی برداری از ابزار و نوشته وب با ذکر نام نویسنده و منبع استخراج مانعی ندارد

قبر تاریک

وقتی مردم مرا در قبری تاریک پنهان نسازید

مثل لکه ننگی که از صفحه زمین می زدایید ،

تنم روزی آغوشی گرم بود برای کسی که دوستش داشتم

و چشمانم تصویری از تمامی احساساتم ... تبلور سایه روشن های زندگیم

دستانم ستایشگرین نوازشگران

و قلبم عصاره ای از عشق ؛

عریانم نسازید

من از هم آغوشی با تن سرد خاک می هراسم

اشک هایتان ارزانیتان

و ناله های بیهوده تان ...

خوب می دانم سه بار که خورشید غروب کند

من برای همیشه در خاطره هاتان غروب می کنم

خروارها خاک سرد برای من

بسترتان همیشه گرم ...

می دانم خدا مرا خاک خوبی خواهد کرد

تا روزی اندام شما را در آغوش گیرم

روزی که دیر نخواهد بود

 

چ

دیگر بس است این همه افسون و دلبر ی

 با این حساب را ه به جایی نمی بری

می خو اهم از نگاه تو اینبار بگذرم

 با یک نگاه بی رمق  وسرد سر سری

 گنجشک من برای تو این خانه تنگ بود؟

 یا نقشه بود اشک مرا در بیاوری؟

دیگر چطور دانه بریزم برای تو

وقتی به روی شاخه همسایه می پری؟

 شاید بدون دغدغه پیدا کنید زود

یک آسمان تازه و یک جای بهتری

حالا کجا بمان وغزل را تمام کن

اصلن درست نیست که اینگونه بگذری

 خلقم به تنگ آمد و حرفی زدم ولی ..

فردا به این درخت شکسته بزن سری ...

 

امروز هم غبار گرفته است جاده را

اینبار می برد به کجا این پیاده را

دیگر به قول تو چه کسی راه می برد

این گامهای مضطرب و بی اراده را

حالا که انتظاری از اعجاز شعر نیست

تقدیمتان نمی کنم این شعر ساده را

سرد است روزگار من این شعر سرد را

 آتش بزن که گرم کنی طول جاده را

تسلیم گرم ماندن دست تو می کنم

این کهنه شعر های بلا استفاده را

شاید که تا به حال کمی درک کرده ای

این التماس پشت غزل ایستاده را

بگذار تا حلال نگاه شما کنم

این سالهای یک شبه از دست داده را

 

باهمین دست به دستان تو عادت کردم                     این گناه ست ولی جان تو عادت کردم 

 

       جا برای   تن گنجشک  زیادست اما                          به درختان خیابان تو عادت کردم 

 

       سالها سخت تر از باور من خط خوردند                    تابه نه گفتن آسان تو عادت کردم    

 

        گرچه گلدان من از خشک  شدن می ترسد                به ته خالی  لیوان تو عادت کردم 

 

        دستم اندازه یک لمس بهاری سبز است                    بس که بی پرده به دستان تو عادت کردم

 

        مانده ام آخر این شعر چه باشد انگار                    

نظرات 1 + ارسال نظر
انعکاس آب جمعه 4 بهمن 1387 ساعت 11:49 ب.ظ http://enekaseab.blogsky.com/

سلام.شعرت خیلی قشنگ بود.بدو بیا که آپم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد