آبی خاکستری در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است شوق بازآمدن سوی توام هست اما تلخی سرد کدورت در تو پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران راه بر مرغ نگاهم بسته وای ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست اب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست ن شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم و ندایی که به من می گوید :
?گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است ?دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند مهر صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست دیده در آینه ی صبح تو را می بیند از گریبان تو صبح صادق می گشاید پر و بال تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه
از آن پاکتری تو بهاری ؟
نه بهاران از توست
از تو می گیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز مزرع سبز تمنایم را ای تو چشمانت سبز در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم و دراین راه تباه عاقبت هستی خود را دادم آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟
مرغ آبی اینجاست
در خود آن گمشده را دریابم ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار
کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن باز کن پنجره را تو اگر بازکنی پنجره را من نشان خواهم داد به تو زیبایی را بگذاز از زیور و آراستگی من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در آن شکوت پیراستگی
چه صفایی دارد آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب مهر از آن می بارد
باز کن پنجره را من تو را خواهم برد
به عروسی عروسکهای کودک خواهر خویش
که در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نیست عبوس
کودک خواهر من در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
کودک خواهر من امپراتوری پر وسعت خودذ را هر روز
شوکتی می بخشد کودک خواهر من نام تو را می داند نام تو را می خواند گل قاصد آیا با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
باز کن پنجره را من تو را خواهم برد به سر رود خروشان حیات آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
باز کن پنجره را صبح دمید چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید کودک قلب من این قصه ی شاد از لبان تو شنید :
?زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت می توان
از میان فاصله ها را برداشت دل من با دل تو هر دو بیزار از این فاصله هاست ?قصه ی شیرینی ست کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد قصه ی نغز تو از غصه تهی ست باز هم قصه بگو تا به آرامش دل سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت یادگاران تو اند رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت سوکواران تو اند در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما آیا باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم خنده ام می گیرد چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود روزها شوری داشت ما پرستوها را از سر شاخه به بانگ هی ، هی می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را از درون قفس سرد رها می کردیم آرزو می کردم دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی خبر از عاطفه اند از دلم رست گیاهی سرسبز سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز
این بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت و چه پیوند صمیمیتها که به آسانی یک رشته گسست
یک شب یک نفر از کنار قبرستون رد میشده میبینه همه مرده ها روی قبرشون نشستن. ازشون میپرسه چی شده.میگن سوالهای شب اول قبر لو رفته.گفتن بیرون بشینید تا از دوباره سوال طرح کنیم
بنا به دستور دکتر احمدینژاد
2-
3-
4-
5-
۶
.بعد از پول نفت از امروزپول بنزین هم اومد سر سفره هامون
۷
.وزارت ارشاد توضیع بازی نید فور اسپید را بدون کارت هوشمند سوخت متوقف کرد
8.
جدیدترین جمله عاشقانه: تو بنزین منی!لو الو الو برج مراقبت اگر باند قلبتون جا داره اجازه فرود می خوام
... ادامه ...sms : تاریخ تولد یک بهانه است[ July 09, 2007 ]دوستت ندارم،
ولی همیشه در فکر و خیال تو هستم.دوستت ندارم، ولی به خاطر تو بیشتر اوقات اشک می ریزم.دوستت ندارم، در حالی که تمام ذرات وجودم تو را می خواهند و از پس تو می آیند.
به زبان حال می گویم:
دوستت ندارم، در حالی که تمام ذرات وجودم به حرفهای من می خندند.
اعتراف می کنم:
دوستت ندارم، ولی لذت می برم از خشمت، از غرورت، از نگاهت، از قدرت و گریزت.
اکنون اعتراف می کنم که: دوستت دارم چون... تو دوستم نداری
چشمای آسمون آبی گرونه مثل دل من که توی زندونه
گرمی دوزخ چشمای ترو به صد تا دنیا نمیدم
گرمی دستای مهربونت و بهیچ نگاهی نمیدم
ندای قلب کوچیک و گرمت صدای بی صدای قلب منه
چی میشد با منو با هم می موندی
غرل رفتن رو با غریبه نمی خوندی
چی میشه با من میخوندی حالا من خسته ترینم خسته از این بیی همزبونیدستهایت را به سوی آسمان باز کن.آنها را چنان بالا ببر که به پیش
درگاه ازلی برسد.چشمهایت را باز کن.چنان باز کن و بنگر که همه ی مواهب
الهی را با دل و جان درک کنی.گوشهایت را باز کن. چنان باز کن و بشنو که اصوات
الهی را بر دل خود نورانی گردانی.ودلت را باز کن.چنان به آن وسعت بخش که جز محبت چیز دیگر از آن تراوش نکند
.پروردگارا
چنان کن که دستها،چشمها،گوشها و دلهایمان همه به سوی تو باشند.چنان کن که جز به راه تو راه دیگری را انتخاب نکنیم
.خدایا
سازهای دلم را چنان محکم کن و تارو پود آن را چنان به هم گره زن که نغمه ی زیبای احدیت و وحده لا شریک له را برای تو به صدا درآورد.چنان کن که هر دم به لحظه از زبانم کلمه ی
لا اله الا الله جاری شود.خدایا
عاشقان را دستها به سوی توست آنها را در دامن پر مهرت،در درگاهی که هر صبح آفتاب شرقی از آن سر می زند پناه ده.ای خلق کننده ی زیباترین خلقها و ای دریای بیکران پاکیها
.
ای کاش می توانستم حرف دلم را بگویم و آنچه که در درون دارم بیرون بریزم.اما هیچ کس این فریاد بی صدای مرا نمی شنود و هیچ کس پاسخی به آن نمی دهد لعنت بر این دنیا و زروزیورهایش که هر چه می کشیم از دست این زروزیورهاست.لعنت بر این گیتی و هر چه که در ان است
.چه می شد مرا رها می کردند چه می شد مرا ازاد می کردند چه می شد مرا از این
زندان فراری می دادند.بر فراز آسمان می روم واز آن بالا به مرغان عشق دست تکان می دهم و فریاد می زنم و می گویم: سلام بر مرغان عشق سلام بر پرندگان آزادی سلام بر ابرهای رحمت سلام بر همر فروزان سلام بر آفتاب و مهتاب سلام بر هر آنچه که به ملکوت تعلق دارد
آه که ای کاش می توانستم سوار بر بال مرغان عشق به سرزمین عشق و محبت سفر می کردم بر بام یار و بر بامی فرو می نشستم که عزیز ترین کسم در آن هر روز بر یاکریم ها دانه می پاشد من هم سوار بر شانه ی او می شدم و از شانه ی او دانه بر می چیدم و می گفتم: سلام بر برادر عزیزم.سلام بر بهترین برادرم که عزیز تر از جانم هستی .نگاهی به خواهرت بیانداز و ببین که از همه فرار کرده ام و به آغوش تو پناه آورده ام اما تو نیز نمی دانی که من خواهرت الهام هستم
.دوباره بر اوج آسمان می روم و از ته دل فریاد بر می اور
ثانیه ها در گذر است،لحظه ها می گذرند،عمرمان سپری می شوداما همچنان نشسته ایم
.تیک تاک،تیک تاک،صدایی که هیچ وقت به آن توجه نکرده ایم
.صدایی که اگر با دقت به آن گوش دهیم متوجه می شویم چه لحظه ها و ثانیه ها و دقیقه هاست که عمرمان راتلف کرده ایم و می کنیم
.ما همگی در گذر لحظه ها گم شده ایم،در درون زمان حل شده ایم و هیچ به فکر آینده نیستیم
.در هیاهوی این دنیا به همه چیز فکر می کنیم به جز صدای تیک تاک ساعت
.به جایی می رویم که در آن همه در آن به کاری مشغول است.یکی در حال رقص و پایکوبی،دیگری در ماتم و عزا
.یکی در حال تدریس و دیگری در اتظار ورود غنچه ای به این جهان تا با گفتن قدم نو رسیده مبارک کرور کرور پول به پایش بریزد
.دوباره به اتاق خود باز می گردیم به دور از هیاهو و جنجال و سر و صدا در گوشه ی تاریک و خاموش اتاق می نشینیم و دوباره تنها صدایی که می شنویم همان صدای تیک تاک ساعت است و باز
.........ثانیه ها در گذر است،لحظه ها می گذرند اما همچنان نشسته ایم
.شما میوه چه درختی هستید ؟
( 24
خرداد تا 4 تیر) درخت سیب ( عشق)فردی آرام، گاهی اوقات خجالتی، بسیار جذاب و دلربا با رفتاری مناسب و سنجیده، ماجراجو و بی باک، حساس و
... دوست دارید که دیگران را دوست داشته باشید و سایرین هم شما را دوست داشته باشند. با وفا، حساس و بسیار بخشنده و با استعداد. شما عاشق بچه ها هستید.( 25
اردیبهشت تا 3 خرداد) ( 22 آبان تا 1 آذر) درخت ون ( بلند پروازی)فوق العاده جذاب، پرانرژی، خودجوش و پر مسئولیت هستید
.انتقاد را دوست ندارید. جاه طلب، بلند پرواز، باهوش، مستعد و قابل اطمینان هستید. به پول اهیمت می دهید. خواستار توجه از سوی دیگران هستید و به پشتوانه و حمایت احساسی نیاز دارید.(22
آذر تا 1 دی) درخت راش ( خلاقیت)فردی با سلیقه،کسی که به ظاهر خودش اهمیت زیادی می دهد
. یک برنامه ریز خوب برای زندگی و کار و مسائل اقتصادی، فردی که بدون لزوم بی گدار به آب نمی زند. منطقی و مونس و یاری بی نظیر در زندگی به شمار می روید.(26
تیر تا 4 مرداد) ( 25 دی تا 3 بهمن) درخت سرو ( اعتماد به نفس)فردی با توان و قدرت فوق العاده، کسی که می داند چطور خود را با شرایط مختلف در زندگی وفق بدهد
.هدیای غیر منتظره را دوست دارد و از سلامتی بدنی برخوردار است. خجالتی نیست و اعتماد به نفس دارد. سخنرانی برجسته، فردی مصمم و با اراده، کمی عجول و بی طاقت و دوست دارد که دیگران را تحت تأثیر قرار بدهد. با استعداد، سخت کوش و اغلب خوش بین است و قادر است سریع تصمیم بگیرد.(15
تا 24 اردیبهشت) ( 12 تا 21 آبان) درخت شاه بلوط ( درستکاری)هیکل و اندامی خارق العاده، پرابهت، حس عدالت خواهی بالا، یک طراح و سیاستمدار است
. به راحتی آزرده خاطر می شود. بسیار حساس، کوشا، گاهی اوقات برتر از دیگران عمل می کند و گاهی در ارتباطات خود با سایرین سوء تفاهم برایش بوجود می آید. خانواده مدار و از لحاظ فیزیکی روی فرم است.(14
تا 23 مرداد) ( 9 تا 18 بهمن) درخت سدر ( وفاداری)فردی قوی، عضلانی، انعطاف پذیر، کسی که آنچه زندگی به اجبار به او می دهد می پذیرد و اما لزوماً آن را دوست ندارد
. سعی می کند ساده و خوش بین باشد.دوست دارد از نظر مالی مستقل عمل کند. مهربان و عاطفی، از تنهائی متنفر، با وفا و گاهی اوقات هم به زودی عصبانی می شود. با احتیاط، تحصیل علم و دانش و کمک به دیگران را دوست دارد.(16
تا 25 تیر) ( 12 تا 24 دی) درخت نارون ( بزرگواری)قیافه و ظاهری خوب دارد و در پوشیدن لباس خوش سلیقه است
. تقاضا و خواسته های او در حد اعتدال است. کم ادعا است و اشتباهات را فراموش نمی کند. با نشاط و سرزنده است و دوست دارد راهنمایی بشود اما نه اینکه از دیگران اطاعت کند. شریکی درستکار و با وفا و دوست دارد برای سایرین تصمیم بگیرد. بزرگوار و نجیب، سخاوتمند و شوخ طبع و فردی کارآمد است.( 14
تا 23 خرداد) ( 12 تا 21 آذر) درخت انجیر ( حساسیت)فردی مستقل، درستکار، با وفا که از ضد و نقیض گویی و بحث متنفر است
. زندگی و دوستانش را دوست دارد. از بچه ها و حیوانات لذت میبرد. اجتماعی و شوخ طبع است و دوست دارد که بعد از ساعت های طولانی کار سخت استراحت کند و از استعداد هنری و هوش بالایی برخوردار است.(5
تیر تا 15 تیر) ( 2 تا 11 دی) درخت صنوبر ( رمز و راز)فوق العاده با سلیقه است و نمی تواند تنش و فشار عصبی را تحمل کند
. زیبایی را دوست دارد. گاهی افسرده می شود. سرسخت و لجباز است و به همان نسبت که دوست دارد نزدیکان خود را حمایت و مراقبت کند با افراد غریبه هم به همان شکل رفتار میکند. نسبتاً کم ادعا، سخت کوش، با استعداد، فداکار، دور از خودپسندی و فردی که دوستان زیادی دارد و بسیار قابل اعتماد است.( 24
شهریور تا 3 مهر) ( 22 تا 30 اسفند) درخت فندق ( خارق العادگی)جذاب و گیرا، شوخ طبع، بسیار فهمیده و فردی که می داند چطور روی دیگران تأثیر ماندگار داشته باشد
. در امور اجتماعی، فعال، مردمی و اغلب اوقات دمدمی مزاج، درستکار، کمال گرا و در رعایت عدل و انصاف قاضی خوبی است.( 13
تا 22 شهریور ) ( 11 تا 21 اسفند) درخت لیمو ترش ( شک و تردید)یا هوش و سخت کوش است و آنچه را زندگی به او می دهد می پذیرد
. البته بعد از آنکه سعی می کند شرایط بد را به خوب تغییر بدهد. از فشارهای عصبی نفرت دارد. از مسافرت و تعطیلات کوتاه لذت میبرد. ممکن است خشن به نظر بیاید اما واقعاً روحی لطیف دارد. همیشه آماده جانفشانی برای افراد خانواده و دوستان است. بسیار بااستعداد است اما برای استفاده و بهره بردن از آنها باید زمان پیدا کند. خصلت رهبری بالایی دارد و فوق العاده وفادار است.( 4
تا 13 خرداد) ( 2 تا 11 آذر) درخت ممرز ( خوش سلیقگی)زیباست و به اوضاع و احوال و ظاهر خود توجه دارد
. خوش سلیقه و فداکار است وزندگی را تا جایی که ممکن باشد راحت می گیرد. زندگی را به سوی منطق و انضباط سوق می دهد. به دنبال مهربانی و تقدیر از دوستان است. تصمیم گیری برای او سخت است و فردی بسیار قابل اعتماد به شمار می رود.( 11
تا 20 فروردین) ( 14 تا 23 مهر) درخت افرا ( استقلال فکری)فردی معمولی نیست و سرشار از تصور و خلاقیت و ابتکار، خجالتی و تودار، بلندپرواز و مغرور است
. متکی به نفس، به دنبال تجارب جدید و گاهی عصبی است اما حافظه و ذهنی قوی دارد و به آسانی یاد می گیرد و همیشه می خواهد اثری خوب روی دیگران داشته باشد.( 23
شهریور) درخت زیتون ( عقل)عاشق مهربانی و رأفت، منطقی و متعادل است و از خشونت دوری می کند
. بردبار و شکیبا،با نشاط و سرزنده، آرام و عادل است و قلبی رئوف و مهربان دارد. از هرگونه بخل و حسادت دوری می کند. عاشق مطالعه است و از معاشرت با افراد آگاه و فرهیخته لذت می برد.(24
مرداد تا 2 شهریور) ( 19 تا 30 بهمن) درخت کاج ( صلح وآشتی)عاشق مصاحبت و شرکت در گفتگوهایی است که به توافق منجر بشود
. باید در زندگی آرامش داشته باشد. عاشق کمک کردن به دیگران است و تخیلی پویا دارد. دوست دارد شعر بسازد و به مد علاقه ندارد. همیشه ملاحظه دیگران را می کند. با همه خیلی دوستانه رفتار می کند. احساسات لطیفی دارد و به عاطفه و اطمینان خاطر نیاز دارد.( 1
تا 14 اردیبهشت) ( 5 تا 13 مرداد) ( 4 تا 8 بهمن) درخت سپیدار (تردید و عدم ثبات)جذاب به نظرمی آید
. با استعداد است.اما اعتماد به نفس بالایی ندارد. در مواقع لزوم بسیار شجاع است و به مهربانی و جوی خوشایند نیاز دارد. بسیار مشکل پسند و غالباً تنها است و طبعی هنرمندانه دارد. هماهنگ کننده خوبی است و به فلسفه علاقمند است. در هر موقعیتی قابل اعتماد است و به طور جدی در امور مشارکت دارد.( 1
تا 10 فروردین) ( 4 تا 13 مهر) درخت زبان گنجشک ( حساسیت)سرشار از جذابیت، با نشاط و سرزنده است و دوست دارد توجه دیگران را به خود جلب کند
. عاشق زندگی، فعالیت و حتی پیچیدگی ها است. مستقل، خوش سلیقه، پراحساس،یار و هم صحبتی خوب است. کسی که تمایل به عفو و گذشت ندارد.(21
تا 31 فروردین) ( 24 مهر تا 11 آبان) درخت گردو ( اشتیاق و شور)نجیب و با دید وسیع نسبت به جهان، خودجوش و بلندپروازی او نامحدود است
. فردی غیرقابل انعطاف، شریکی استثنائی اما بدقلق است. همیشه مورد علاقه نیست اما اغلب تمجید و تحسین می شود. مدیر و باهوش، بسیار پر حرارت اما گاهی اوقات مغرور است.( 3
تا 12 شهریور) ( 1 تا 10 اسفند) درخت بید مجنون ( اندوه)فردی که دوست دارد از فشارهای روحی دور باشد
. زندگی خانوادگی را دوست دارد و سرشار از امید و رؤیا است. جذاب،بسیارمهربان،عاشق زیبایی، با استعداد زیاد در موسیقی، عاشق سفر به نقاط غیرمعمول،خستگی ناپذیر، غیرقابل پیش بینی، درستکار و فردی که می تواند تحت تأثیر قرار بگیرد اما نه هنگامی که در تنگنا باشد. حس ششم خوبی دارد و عاشقمنو
ببخش عزیز من اگه می گم باهام نموندستای
خالیمو ببین آخر قصه رو بخونترانه ای رو که برات گفته بودم فروختمش
با
پول اون نخ خریدم زخم دلم رو بستمشهمسفر
شعر و جنون عاشق ترین عالممتو
عشقتو ازمن بگیر من واسه تو خیلی کممبین
من و تو فاصله است یک در سرد آهنیمن
که کلیدی ندارم تو واسه چی در می زنیاین
در سرد لعنتی شاید که نخواد وا بشهقلبتو
بردار و برو قطار داره سوت می کشههمسفر
شعر و جنون عاشق ترین عالممتو
عشقتو از من بگیر من واسه تو خیلی کمممن واسه تو خیلی کممنوشته شده توسط فرهاد در شنبه بیست و ششم اسفند
1385 ساعت 9:39 | لینک ثابت | یک نظر
جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه
زیر دیوار بلندی یک نفر جون میکنه
کی می دونه تو دل تاریکه شب چی می گذره
پای برده های شب حصیر زنجیره غمه
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
من اسیرسایه های شب شدم
شب اسیر تور سرده اسمون
پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهرجنون
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
چراغ ستاره ی من رو به خاموشی می ره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره
تاریکی باپنجه های سدش از راه می رسه
توی خاک سرده قلبم بذر کینه می کاره
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودش واین ورو اون ور می زنه
تورگهای خسته ی سرده تنم
ترس مردن داره پر پر می زنه
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی در ها به روم بسته شده
شاگردی از استادش پرسید
استاد در جواب گفت
هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا
خوشه ای بچینی
: عشق چیست؟: به گندم زار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور اما در!شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدت طولانی برگشت.استاد پرسید چه آوردی؟و شاگرد با حسرت جواب داد
:هیچ!هرچه به جلو می رفتم خوشه هایی پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم
.استاد گفت
: عشق یعنی همین!شاگرد پرسید
استاد به سخن آمد که
باز هم نمی توانی به عقب برگردی
:پس ازدواج چیست؟:به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش!شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت
.استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت
:به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را دیدم انتخاب کردم
.ترسیدم جلو بروم و دست خالی برگردم
.استاد باز گفت
: ازدواج یعنی همین!فروردین